♥یک شبی مجنون نمازش را شکست بی وضو در کوچه لیلا نشست
عشق آنشب مست مستش کرده بود فارق از جام الستش کرده بود
سجده ای زد بر لب درگاه او پر ز لیلا شد دل پر آه او
گفت یارب از چه خوارم کرده ای؟ برصلیب عشق دارم کرده ای
جام لیلا را به دستم داده ای وندر این بازی شکستم داده ای
نیشتر عشقش به جانم میزنی دردم از لیلاست آنم میزنی
خسته ام زین عشق،دل خونم مکن من که مجنونم،تو مجنونم مکن
مرد این بازیچه دیگر نیستم این تو و لیلای تو،من نیستم
گفت:ای دیوانه لیلایت منم در رگ پنهان و پیدایت منم
سالها با جورلیلا ساختی من کنارت بودم و نشناختی
عشق لیلا در دلت انداختم صدقمار عشق یکجا باختم
کردمت آواره صحرا نشد گفتم عاقل میشوی اما نشد
سوختم در حسرت یک یاربت غیر لیلا برنیامد از لبت
روزوشب او را صدا کردی ولی دیدم امشب با منی گفتم بلی
مطمئن بودم به من سر میزنی در حریم خانه ام در میزنی
حال این لیلا که خوارت کرده بود درس عشقش بیقرارت کرده بود
مرد راهش باش تا شاهت کنم صد چو لیلا کشته در راهت کنم♥
نظرات شما عزیزان:
ϰ-†нêmê§ |